جدول جو
جدول جو

معنی ستایش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ستایش کردن
مدح کردن، ستودن، شمریدن
تصویری از ستایش کردن
تصویر ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستایش کردن
ستودن، مدح کردن
تصویری از ستایش کردن
تصویر ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
ستایش کردن
Acclaim, Exalt, Glorify, Laud
تصویری از ستایش کردن
تصویر ستایش کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ستایش کردن
аплодировать , возвеличивать , прославлять , восхвалять
دیکشنری فارسی به روسی
ستایش کردن
bejubeln, preisen, verherrlichen, loben
دیکشنری فارسی به آلمانی
ستایش کردن
аплодувати , звеличувати , прославляти , хвалити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ستایش کردن
oklaskiwać, wychwalać, chwalić
دیکشنری فارسی به لهستانی
ستایش کردن
赞扬 , 美化
دیکشنری فارسی به چینی
ستایش کردن
aplaudir, exaltar, glorificar, louvar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ستایش کردن
acclamare, esaltare, glorificare, lodare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ستایش کردن
aplaudir, exaltar, glorificar, alabar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ستایش کردن
acclamer, exalter, glorifier, louer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ستایش کردن
toejuichen, verheerlijken, prijzen
دیکشنری فارسی به هلندی
ستایش کردن
प्रशंसा करना , प्रशंसा करना , महिमा करना , सराहना करना
دیکشنری فارسی به هندی
ستایش کردن
memuji, memuliakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ستایش کردن
يشيد , يمجّد , مدح
دیکشنری فارسی به عربی
ستایش کردن
찬양하다 , 칭찬하다
دیکشنری فارسی به کره ای
ستایش کردن
לשבח , להלל , להאדיר , להלל
دیکشنری فارسی به عبری
ستایش کردن
賞賛する , 賞賛する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ستایش کردن
övmek, yüceltmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ستایش کردن
kusifu, kumsifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ستایش کردن
ชื่นชม , ยกย่อง , สรรเสริญ , สรรเสริญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
ستایش کردن
প্রশংসা করা , প্রশংসা করা , মহিমা করা , প্রশংসা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
ستایش کردن
تعریف کرنا , تعریف کرنا , تعریف کرنا , تعریف کرنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرایش کردن
تصویر آرایش کردن
تزئین، آراستن، خودسازی تدبیج، تنقیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش کردن
تصویر آسایش کردن
استراحت کردن آسایش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستایی کردن
تصویر پستایی کردن
پس انداز کردن ذخیره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایی کردن
تصویر سقایی کردن
سقایت کردن آب دادن، آب فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایت کردن
تصویر سقایت کردن
آب دادن کسی را، سیراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستایش کنان
تصویر ستایش کنان
در حال ستودن و مدح کردن، ستایش کننده
فرهنگ فارسی عمید
میل کردن تمایل یافتن: گرایش نکردی بکار دگر گهی پای کندی زتن گاه سر. (نظامی)، قصد کردن آهنگ کردن: گهل دل برفتن گرایش کند گهی خواب را سر ستایش کند. (نظامی سروری)، سرپیچی کردن نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رساننده آزار دهنده گزنده: نه از تخم ایرج زمین پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد، مجازات کننده کیفر دهنده: گزاینده هر که جوید بدی (خدا) فزاینده فره ایزدی، موهن زننده: بگفت آن گزاینده پیغام اوی همانا که بد زان سخن کام اوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیایش کردن
تصویر نیایش کردن
عبادت کردن پرستش کردن: (یزدان را نیایش کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرایش کردن
تصویر آرایش کردن
Style
دیکشنری فارسی به انگلیسی